تاریخ پیامبر اسلام (9) ادامه سال ششم هجرت
تاریخ پیامبر اسلام (9) ادامه سال ششم هجرت
تلخیص : جعفر شريعتمدارى
ادامه سال ششم هجرت
غزوه حديبيه و بيعت رضوان
مشركين قريش از حركت رسول خدا به قصد مكه با خبر شدند و تصميم گرفتند كه از ورود مسلمانان جلوگيرى كنند و در (بلدح ) اردو زدند و دويست سوار به فرماندهى (خالد بن وليد) (يا عكرمة بن ابى جهل ) پيش فرستادند.
(بشر يا بسر بن سفيان ) از مكه خبر آورد و گفت : اى رسول خدا! قريش از مكه بيرون آمده اند تا از ورود شما به مكه جلوگيرى كنند! رسول خدا گفت : مگر قريش چه گمان مى كنند، به خدا قسم كه پيوسته در راه آنچه خدا مرا بدان مبعوث كرده است جهاد خواهم كرد، سپس دستور فرمود تا از غير آن راهى كه قريش بيرون آمده اند، رهسپار شوند. چون شب شد به اصحاب خود گفت : به سمت راست حركت كنيد تا از طرف پايين مكه به (حديبيه ) برسيد. مسلمانان از همين راه پيش رفتند، چون سواران قريش ، گرد و غبار سپاه اسلامى را ديدند و دانستند كه مسلمانان راه خود را تغيير داده اند، بيدرنگ نزد قريش تاختند، رسول خدا با اصحاب همچنان پيش مى رفت تا به (ثنية المرار) نزديك حديبيه رسيد و در همين جا بود كه شتر پيامبر زانو به زمين زد.
سفراى قريش
سومين سفيرى كه قريش نزد رسول خدا فرستاد (حليس بن علقمه ) بود كه در آن تاريخ سرورى احابيش را داشت ، چون رسول خدا او را ديد، گفت : اين مرد از قبيله اى است خداپرست ، شتران قربانى را پيش او رها كنيد تا آن ها را ببيند، همين كه (حليس ) شتران نشاندار قربانى را نگريست ، در نظر وى بزرگ آمد و ديگر با رسول خدا ملاقات نكرد و نزد قريش بازگشت و آنچه ديده بود گزارش داد، اما قريش به گفتار او اعتنا نكردند و (حليس ) به خشم آمد و گفت : به خدايى كه جان حليس در دست اوست : يا محمد را در زيارت وى آزاد گذاريد يا من (احابيش ) را همداستان عليه شما حركت مى دهم ...
چهارمين سفير قريش (عروة بن مسعود ثقفى ) بود كه قريش به او بدگمان نبودند. (عروة ) نزد رسول خدا آمد و پيش روى او نشست و گفت : اكنون قريش خود را با سرسختى براى جنگ با تو آماده ساخته اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز با زور به شهرشان در نيايى ، به خدا قسم : فرداست كه اين ياران و همراهان تو، تو را تنها گذارند و از پيرامون تو پراكنده گردند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله جوابى در حدود همان چه به ديگر سفيران قريش داده بود، به (عروة ) داد و او را باخبر ساخت كه براى جنگ نيامده است .
(عروة ) كه از شيفتگى اصحاب و از جان گذشتگى آنان نسبت به رسول خدا به شگفت آمده بود، نزد قريش بازگشت و گفت : اى گروه قريش ! من به دربار خسرو ايران و قيصر روم و امپراتور حبشه رفته ام ، اما به خدا قسم ، پادشاهى را در ميان رعيتش چون محمد در ميان اصحابش نديده ام ، مردمى را ديدم كه هرگز دست از يارى او بر نمى دارند، اكنون ببينيد صلاح شما در چيست .
سفيران رسول خدا صلى الله عليه و آله
عثمان بن عفان : رسول خدا صلى الله عليه و آله ابتدا خواست (عمر بن خطاب ) را براى تبليغ مقصد خود به مكه نزد قريش روانه سازد، ولى او از خصومت ديرينه قريش نسبت به خود بيمناك بود به همين مناسبت از رفتن عذر خواست و گفت : عثمان را بفرست ، چه وى در مكه از من نيرومندتر است ، رسول خدا صلى الله عليه و آله عثمان را نزد ابوسفيان و اشراف قريش روانه ساخت تا آنان را خبر دهد كه رسول خدا تنها به منظور زيارت خانه آمده است . (عثمان ) نزد ابوسفيان و اشراف قريش رسيد و پيام رسول خدا را ابلاغ كرد، آنان به او گفتند: اگر مى خواهى طواف خانه را انجام دهى مانعى ندارد. گفت : تا رسول خدا طواف نكند من طواف نخواهم كرد.
بيعت رضوان
آخرين سفير قريش
جريان صلح حديبيه
صلحنامه
سهيل بن عمرو گفت : اگر گواهى مى دادم كه پيامبر خدايى ، با تو جنگ نمى كردم ، نام خود و پدرت را بنويس . رسول خدا گفت : بنويس : اين چيزى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو بر آن قرار صلح منعقد ساخت ، توافق كردند كه ده سال جنگ در ميان مردم موقوف باشد و مردم در اين ده سال در امان باشند و دست از يكديگر بدارند (و هركس از اصحاب محمد براى حج يا عمره يا تجارت به مكه رود، جان و مالش در امان باشد و هركس از قريش در رفتن به مصر يا شام از مدينه عبور كند جان و مالش در امان باشد) (234) و هركس از قريش بدون اذن ولى خود نزد محمد برود او را به ايشان بازگرداند، و هركس از همراهان محمد نزد قريش رود او را بدو بازنگردانند - در اين جا (بنى بكر) برخاستند و گفتند: ما هم پيمان قريشيم .
ديگر آن كه امسال از نزد ما بازگردى و وارد مكه نشوى ، در سال آينده ما از مكه بيرون خواهيم رفت تا با اصحاب خود به شهر درآيى و سه روز در مكه اقامت كنى ، مشروط بر اين كه جز شمشير در نيام ، سلاحى همراه نداشته باشيد. (235)
على بن ابى طالب عليه السلام نويسنده صلحنامه بود و مردانى از مسلمين و مشركين بر آن گواه شدند كه ابن اسحاق اسامى آنان را نوشته است .
بازگشت رسول خدا و اصحاب به مدينه ونزول سوره فتح
درباره آن دسته از اعراب كه از همراهى با وى تخلف ورزيدند، چننى گفته است : (بزودى آن دسته از اعراب كه با تو همراهى نكردند، به تو خواهند گفت كه اموال و خانواده هايمان ما را گرفتار ساخته است .) (237)
همچنين آيات 15، 16، 18، 21، 24، 25 و 26 از سوره فتح در زمينه مطلب مورد بحث نزول يافته است .
در مدت دو سال بعد از (حديبيه ) (يعنى : تا فتح مكه ) بيش از تمام مدت گذشته اسلام ، مردم به اسلام گرويدند و دليل آن بهگفته ابن هشام ، آن است كه در حديبيه به قول (جابر بن عبدالله ) هزار و چهارصد نفر به همراه رسول خدا بودند، اما در سال فتح مكه ، يعنى : دو سال بعد، با ده هزار نفر رهسپار مكه شدند. (238)
غديرخم
داستان ابوبصير ثقفى
(ابوبصير) از مدينه بيرون رفت و در ناحيه (ذى المروه ) در ساحل دريا، در همان راهى كه كاروان قريش به شام مى رفتند، در (عيص ) منزل گزيد و مسلمانانى كه در مكه بيچاره و گرفتار بودند، از آن عبارتى كه رسول خدا درباره (ابوبصير) گفته بود، خبر يافتند (واى بر مادرش ، اگر مردانى همراه مى داشت ، جنگ به راه مى انداخت ) لذا با شنيدن گفته رسول خدا از مكه مى گريختند و نزد (ابوبصير) مى رفتند، تا اين كه نزديك به هفتاد هزار مسلمان در (عيص ) به (ابوبصير) پيوستند و كار را بر قريش تنگ كردند و هر كه را از قريش مى ديدند مى كشتند و هر كاروانى از آن جا مى گذشت غارت مى كردند تا آنجا كه قريش به رسول خدا نوشتند و او را سوگند دادند كه آنها را على رغم قرارداد فى مابين در مدينه بپذيرد. رسول خدا آنان را پذيرفت و از (عيص ) به مدينه منتقل كرد.
زنانى كه پس از قرارداد صلح مهاجرت كردند
اسلام عمروبن عاص و خالد بن وليد و عثمان بن طلحه بعد از حديبيه
عمرو مى گويد: نجاشى بشدت خشمگين شد و گفت : از من مى خواهى تا سفير مردى را كه همان ناموس اكبرى كه بر موسى فرود آمد، بر وى فرود مى آيد به تو تسليم كنم تا او را بكشى ؟ گفتم : پادشاها راستى اين طور است ؟ گفت واى بر تو، حرف مرا بشنو و از او پيروى كن ، به خدا قسم او بر حق است و بر مخالفان پيروز. گفتم : اكنون بيعت مرا بر اسلام به جاى او مى پذيرى ؟ گفت : آرى ، پس دست خود را گشود و با او بر اسلام بيعت كردم ، بعد بيرون آمدم و آهنگ رسول خدا كردم تا اسلام آوردم ، در اين ميان به (خالد بن وليد) برخوردم و به او گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : به خدا قسم ، مى روم كه اسلام آورم . عمرو مى گويد: من و خالد وارد مدينه شديم و نزد رسول خدا رسيديم ، ابتدا خالد و سپس من اسلام آورديم . ابن اسحاق مى گويد: (عثمان بن طلحه ) نيز همراه خالد و عمرو بود و اسلام آورد.
دعوت پادشاهان مجاور به اسلام
ابن اسحاق نام چند تن از سفراى رسول خدا و زمامدارانى را كه به آنان نامه نوشته شده نام برده است . (242) اين نامه ها كه به گفته يعقوبى ، دوازده نامه و به تحقيق بعضى از معاصران بيست و شش نامه بوده است در يك سال فرستاده نشده ، بلكه از اواخر سال ششم تا وفات رسول خدا تدريجا نگارش يافته و فرستاده شده است .
ابن حزم مى نويسد: پادشاهانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را به دين اسلام دعوت كرد همه اسلام آوردند، بجز قيصر كه مى خواست اسلام آورد، اما از روميان ترسيد و اعلام نياورد.
يعقوبى مى گويد: مضمون نامه هايى كه با سفيران خود به آنان نوشت ، همان بود كه به خسرو ايران و قيصر روم نوشت . (243)
مضمون نامه اى كه به قيصر روم نوشته شده
آنگاه رسول خدا آيه اى از قرآن را نوشت كه او را دستور مى دهد تا اهل كتاب را به توحيد خالص و دورى از هرگونه شرك دعوت كند.
دحية بن خليفه كلبى ، به دستور آن حضرت نامه را ابتدا در (حمص ) به حاكم مصرى رسانيد تا آن را به قيصر دهد، ولى به روايتى (دحيه ) خودش نامه را به قيصر رسانيد و هنگامى كه قيصر نامه را خواند، بزرگان رو را از حقانيت رسول خدا آگاه ساخت و روميان را به قبول اسلام تشويق كرد، اما با مخالفت شديد مردم روبرو شد و نامه اى براى رسول خدا فرستاد كه ترجمه اش در اين حدود است : (نامه اى است براى احمد، رسول خدا، همان كسى كه عيسى بدو بشارت داده است ، از قيصر: شاه روم ، هم نامه و هم فرستاده ات نزد من رسيد و براستى گواهى مى دهم كه خدا تو را به رسالت فرستاده ، نام و ذكر تو را در انجيل كه به دست ماست مى بينيم ، عيسى بن مريم ما را به رسيدن تو بشارت داده است ، من هم ملت روم را دعوت كردم تا به تو ايمان آورند و مسلمان شوند، اما زير بار نرفتند و اسلام نياوردند با آن كه اگر فرمان مرا برده بودند براى ايشان بهتر بود و اكنون دوست دارم و آرزو مى كنم كه نزد تو خدمتگزار مى بودم و پاهاى تو را مى شستم .)
گستاخى برادرزاده قيصر
غوغاى عوام روم و شهادت اسقف
مشورت قيصر با دانشمندان مسيحى
كنجكاوى قيصر
قيصر، ابوسفيان را كه با نسبتش به رسول خدا از همه نزديكتر بود پيش خواند و مجلس گفت و شنود خود را با او آغاز كرد و زمينه را طورى فراهم ساخت تا اگر دروغى گويد آشكار شود (248) ، آنچه قيصر از ابوسفيان پرسش كرد به درستى پاسخ داد و با فراستى كه داشت ، گفت : از اين پرسش و پاسخها دانستم كه او پيامبر خداست ، ليكن گمان نمى برم كه در ميان شما باشد. اگر آنچه گفتى راست باشد، نزديك است كه جاى همين دو پاى مرا هم مالك شود.
مضمون نامه رسول خدا به خسرو ايران
بيشتر مورخان نوشته اند كه (خسرو) گفت : اين شخص كيست كه مرا به دين خويش دعوت مى كند و نام خود را پيش از نام من مى نويسد؟ (به قول بعضى نامه را پاره كرد) آنگاه مقدارى خاك براى رسول خدا فرستاد. رسول خدا گفت : چنان كه نامه ام را پاره كرد، خداى پادشاهيش را پاره كناد و خاكى هم براى من فرستاده است نشان آن است كه بزودى شما مسلمانان كشور وى را مالك مى شويد.
گستاخى خسروپرويز
فرستادگان (باذان ) با اين خبر نزد وى رفتند و او خود و ديگر ايرانى زادگانى كه در يمن بودند اسلام آوردند.
ابن اسحاق از قول زهرى روايت مى كند كه (خسرو) به (باذان ) نوشت : خبر يافته ام كه مردى از قريش در مكه سربلند كرده و خود را پيامبر مى پندارد، تو خود نزد وى رهسپار شو و او را به توبه دعوت كن ، اگر توبه كرد چه بهتر و اگر نه سرش را براى من بفرست .
(باذان ) نامه خسرو را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد. رسول خدا در پاسخ نوشت : خدا مرا وعده داده است كه خسرو در فلان روز از فلان ماه كشته مى شود. چون نامه رسول خدا به (باذان ) رسيد، تأمل كرد تا ببيند چه خبر مى رسد و با خود گفت : اگر پيامبر باشد آنچه گفته است روى خواهد داد.
در همان روزى كه رسول خدا خبر داده بود (خسرو) كشته شد و چون خبر آن به (باذان ) رسيد خبر اسلام خود و ديگر ايرانى زادگان يمن را نزد رسول خدا فرستاد، رسول خدا به فرستادگان (باذان ) گفت : شما از ما اهل بيت هستيد و به ما ملحق خواهيد بود و از همين جا بود كه رسول خدا گفت : سلمان از ما اهل بيت است . (251)
نامه نجاشى (پادشاه حبشه )
در نامه ديگر، او را فرموده بود كه (ام حبيبه ) دختر (ابوسفيان بن حرب ) (همسر سابق عبيدالله بن جحش ) را كه به حبشه مهاجرت كرده بود براى وى تزويج كند و بعلاوه ، مسلمانانى كه تاكنون در حبشه مانده اند به مدينه روانه سازد، اين دو كار را نيز (با دادن چهارصد دينار كابين براى ام حبيبه ) انجام داد.
نامه مقوقس (پادشاه اسكندريه )
رسول خدا پيشكشى او را پذيرفت و دو كنيز را هم كه يكى (ماريه ) مادر ابراهيم است و ديگرى خواهرش (شيرين ) و نيز استر سفيدى را كه نامش (دلدل ) بود برگرفت و فرمود: (ناپاك ، در گذشتن از پادشاهيش بخل ورزيد با آن كه پادشاهى او را دوامى نيست .)
(حاطب ) مى گويد: زمانى كه نزد او بودم به او گفتم : قريش و يهود بيش از همه با پيامبر ما دشمنى كردند و مسيحيان از همه نزديكتر بودند و چنان كه روزى موسى به آمدن عيسى بشارت داده است ، روزى هم عيسى به آمدن محمد صلى الله عليه و آله بشارت داده است و چنان كه تو يهود را به پيروى از انجيل دعوت مى كنى ، ما هم تو را به پيروى از قرآن فرامى خوانيم ، تو هم امروز بايد از پيامبر ما پيروى كنى ، ما تو را از پيروى (عيسى ) نهى نمى كنيم ، بلكه تو را بدان دعوت مى كنيم . گفت : من خود در اين كار پيامبر دقيق شده ام و برهان نبوت او را درست يافته ام ، بعد از اين هم باز آن را بررسى خواهم كرد.
(حاطب ) مى گويد: در پنج روزى كه ميهمان شاه مصر بودم ، از من بخوبى پذيرايى مى كرد و مرا گرامى مى داشت .
نامه حارث بن ابى شمر (253) غسانى (پادشاه تخوم شام )
شجاع مى گويد: روزى (حارث ) مرا بار داد، نامه رسول خدا را به وى دادم ، (حارث ) آن را خواند و سپس دور انداخت و گفت : كيست كه پادشاهى مرا از من بگيرد؟ من خود به جنگ وى مى روم . در اين موقع قصه نامه و تصميم خود را به (قيصر) گزارش داد، قيصر او را از اين فكر منصرف ساخت ، آنگاه مرا خواست و با صد مثقال طلا روانه ام كرد و حاجب او هم با من همراهى كرد و گفت : سلام مرا به رسول خدا برسان .
شجاع مى گويد: چون نزد رسول خدا بازگشتم ، فرمود: پادشاهى وى بر باد رود و چون سلام و گفتار حاجب را رساندم ، گفت : راست گفته است .
نامه هوذة بن على (پادشاه يمامه )
پس از فتح مكه بود كه رسول خدا از مرگ (هوذه ) خبر يافت .
نامه جلندى و فرزندانش (پادشاه عمان )
نامه منذر بن ساوى (پادشاه بحرين )
نامه جبلة بن أيهم (پادشاه غسان )
ديگر وقايع در سال ششم هجرت
2 - اسلام آوردن (مغيرة بن شعبه ).
3 - شكست خوردن (شهر براز) فرمانده (پرويز بن هرمز) از روميان و پيروزى روميان بر ايرانيان و نزول آيات : (الم ، غلبت الروم ...) (255)
4 - ظهار كردن (به رسم جاهليت ، طلاق دادن زن ) (اوس بن صامت انصارى ) با زنش (خوله ) و شكايت كردن زنش در نزد رسول خدا و نزول آيات ظهار كه در اول سوره مجادله آمده است .
پی نوشت ها :
233- سيره ابن هشام ، ج 3 / 322؛ جوامع السيره ، ص 207.
234- عبارت داخل پرانتز از كتاب بحارالانوار مجلسى گرفته شده است (ج 2/333).
235- سيره ابن هشام ، ج 3/331-332.
236- فتح /10.
237- فتح /11.
238- سيره ابن هشام ، ج 3/337.
239- التنبيه و الاشراف ، ص 221-222.
240- عبارت (واى بر مادرش ) ترجمه عبارت عربى : (ويلمه ) (ويل لامه ) است كه معناى دعايى دارد و غالبا براى تعجب به كار مى رود، در اين جا نيز همين معنى مقصود است .
241- ممتحنه /9-11.
242- ر.ك : تاريخ پيامبر اسلام ، تأليف دكتر محمد ابراهيم آيتى ص 480.
243- تاريخ يعقوبى ، ج 2/78.
244- يك بار براى هدايت يافتن خودت و بار ديگر براى پيروى اهل كشورت از تو، يا هم يك بار در دنيا به بقاى عزت و سلطنت و يك بار در آخرت به دخول در بهشت و رسيدن به ثوابهاى الهى ، يا يك بار به سبب پيروى عيسى و يك بار ديگر براى ايمان به محمد.
245- انسان العيون ، ج 3/245.
246- تاريخ الامم ، ج 3/1566.
247- ماخذ پيشين ، در همان جا.
248- شرح پرسشهاى قيصر و پاسخهاى ابوسفيان در كتاب (تاريخ پيامبر اسلام ) به تفصيل آمده است ، ص 487.
249- تاريخ يعقوبى ، ج 2/78.
250- انسان العيون ، ج 3/247.
251- سيره ابن هشام ، ج 1/72.
252- مكاتيب الرسول ، ج 1/121-133.
253- در سيره ابن هشام ، ج 4/254 به كسر شين و سكون ميم آمده است .
254- نامه هاى ديگر را در كتاب طبقات ابن سعد، ج 1/263-291 ملاحظه كنيد.
255- روم /1-3.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}